پیرامون دکتر علی شریعتی علی ، فدا بود 27 خرداد 1385
|
|
اشاره:
«نویسنده منتقد»، استاد «حیدر رحیمپور» همانقدر که کوبنده مینویسد شنیدنی هم خاطره میگوید. ساعتی، در منزل پذیرای ما بود، تا خاطرات دوستی عزیز را بازگوید. سؤالهای ما همسطح بیان شیوای استاد نبود و حذف شد.
*****
اولین آشنایی من با علی روز انتخابات وکلای مشهد سال 1328 بود. من اعلامیه کوچکی داده بودم که مؤتلفة اسلامی فقط به دو شاگرد مکتب اسلام، شیخ محمود حلبی و استاد محمدتقی شریعتی رأی میدهند؛ ولی او به جای شیخ محمود برای «ثابت» رئیس کارخانه قند فعالیت میکرد. من که از بازرسان بودم، به استاد شریعتی گزارش دادم و استاد بهوسیلة من به علی پیام داد که یا تو به خانه برو یا من میروم.
او 15 ساله و عضو انجمنهای اسلامی دبیرستانها و رفیق مرحوم دکتر سامی بود و من 17 ساله و کوچکترین عضو هیئت مؤسس مؤتلفه اسلامی بودم. بعد از این جریان با هم قهر کردیم و قهر بودیم.
***
نهضت مقاومت ملی سال 33، بعد از کودتای 28 مرداد که همه گروههای سیاسی شکستخورده و منفعل شده بودند؛ نهضت مقاومت ملی تأسیس شد و مرا شیخ محمدتقی جعفری و آیتا... حاج سید جوادی و آیتا... شبستری به جمعیت دعوت کردند، ولی مطمئن هستم پشت پرده این دعوت یا استاد شریعتی یا احمدزاده و یا بازرگان بودند.
من و علی، دوباره روبهرو شدیم، هنوز به خاطر ماجرای انتخابات، نیمه قهر بودیم؛ خوش و بش کردیم، او 21 ساله و من 23 ساله بودم ولی هر دو پیر سیاسی شناخته میشدیم.
بعد از یکی دو جلسه حسابی رفیق شدیم. مدتی بعد هر دو اتفاق کردیم که این نهضت چیزی بارش نیست؛ که به آن دل ببندیم. علی از آن به بعد بیشتر به دانشجویان پرداخت و با مهندس بازرگان که مشغول تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان بود همکاری بیشتری داشت. تا اینکه در دستگیری گروهی اعضای نهضت، علی هم دستگیر شد.
***
علی بورسیه فرانسه قبول شده بود، استاد شریعتی خیلی نگران بود، مدتی بعد با خوشحالی به من گفت، علی عجیب رو به کتب دین آورده و از من خواسته تعداد زیادی کتاب برایش بفرستم.
***
کانون نشر حقایق دینی بیشتر اوقات بسته یا نیمه تعطیل بود. رفقای کانون و استاد شریعتی و دیگران، به طور پراکنده هم را میدیدیم. شب قرار شد رفقا بیایند خانه ما و وقتی هم میآمدند، سور الزامی و اجباری بود. من عصر آن روز مغازه یکی از رفقا بودم، علی با کسی که آنجا بود، تلفنی صحبت میکرد.
گوشی را گرفتم، گفتم: علی رفقا امشب خانه ما هستند، تو هم بیا، گفت: امشب نمیتوانم، یک دختر و پسر دانشجو، عقد کردهاند، خیلی هم فقیرند، میخواهم امشب ببرمشان و یک چلوکباب بدهم و راهیشان کنم به حجله، ولی هر جور باشد سر شب خودم را میرسانم.
استاد شریعتی، قدسی، امیرپور و سررشتهدار آمده بودند، بعد از نماز علی آمد، بقیه گفتند: این از کجا فهمیده؟ گفتم: این سوری است، خودش میفهمد.
***
کتاب تشیع علوی ـ تشیع صفوی تازه درآمده بود؛ شروع کردم به انتقاد از علی؛ ـ استاد شریعتی سرش را پایین انداخته بود و گوش میداد، دوست داشت از علی انتقاد کنیم ـ گفتم: علی تو چقدر «مجلسی» را میشناسی که این چرتها را مینویسی، گفت: اَووووو به مرجع تقلیدشان اهانت شده، علی شریعتی پیش مجلسی کی باشد؟ گفتم: خوب که چی؟ گفت: ولی مجلسی پیش امام من کی باشد؟ گفتم: چرا؟ گفت: «این روایت را مجلسی نقل میکند:
یک کسی مینویسد، خلیفه در مدینه روبهروی عربی ایستاد و گفت: جان تو در دست من است یا خدا؟ گفت: تو خر کی هستی؟ دست خداست ـ بقیهاش را هم خودش درست میکرد ـ خلیفه شمشیرش را کشید و طرف را کشت. بعد از آن با امام من روبهرو میشود ـ حضرت باقر(ع) یا صادق(ع) ـ امام در جواب همین سؤال میفرمایند: جان من دست خداست ولی اگر تو نکشی بهتر است، ما با هم قوم و خویش هستیم و... و انعامی هم میگیرد.» بعد علی گفت: خوب اینطوری باید با امام من صحبت کند؟
علی بلند شد و چون به من گفته بود که میرود، من آمادگی داشتم. دنبالش رفتم، در راهرو به علی گفتم: خدا شاهد است، اگر یک دوره رسائل و مکاسب خوانده بودی، ننگت میکرد از این حرفها بزنی. گفت: پس معلوم شد، همه بدبختی تو همین رسائل و مکاسب بوده!!
دو نفری بلند خندیدیم و اینهایی که داخل اتاق بودند، مجانی خندیدند. گفتم: خوب چرا این چرتها را مینویسی؟ گفت: خدا کند ساواک هم به خریت تو باشد، گفتم: خوب که چی؟ گفت: اگر احساس کنند که من با روحانیت مخالفام، میتوانم حرفهایم را بزنم، من به مجلسی چه کار دارم؟ من با این وسیله میخواهم شریعتمداری و دیگر آخوندهای درباری را لنگ کنم. باید به وسیله مجلسی یک مفری داشته باشم، اگر بگویم شریعتمداری که صبح میبرند و پوستم را میکنند.
گفتم: خوب تکلیف این چرت و پرتها چه میشود؟ گفت: خوب تو بردار و درست کن، گفتم: بابات آنجاست برو بابات را مسخره کن، من کتابهای تو را یکی یکی جمع کنم و پایش بنویسم، این مطالب غلط است؟!
گفت: نه مستدرک بزن، گفتم: خوب میاندازند دور، من هم میشوم مثل بقیه که مینویسند. گفت: آقاجان، تو بنویس، پایش هم بنویس علی شریعتی، که اگر دوستان پرسیدند بگویم درست است و اگر ساواک پرسید، بگویم به من مربوط نیست، فلانی نوشته است!!!
علی رفت و من برگشتم به اتاق، استاد شریعتی گفت: «شما، اینجا با هم دعوا میکنید بعد میروید بیرون و شروع میکنید به خندیدن، من خیال کردم علی قهر کرد و رفت.» جریان را گفتم، استاد گریه کرد و گفت: ببین این پسر چقدر خالصانه کار میکند؟ من بارها توجه کردهام، اشکالات عمده آقای مطهری به علی هشت تاست، شما را هم دیدم که چهار ـ پنج اشکال به علی وارد کردهاید. ولی به جان خودت و علی من شانزده اشکال دارم و همه را هم به علی گفتهام.
میگوید: بابا، تو چرا اینطوری هستی؟ من این همه کتاب نوشتهام، شانزده اشکال زیاد است؟ خوب برو بگو علی اشتباه نوشته، علی غلط کرده اینها را نوشته، اصلاً سواد نداشته. آنقدر این بچه پاک بود که حتی به آقای شیرازی، امام جمعه مشهد گفته بود، شما هر غلطی را که در کتابهای من میبینید بنویسید، بعد من مینویسم هر چه آقا گفتهاند درست است.
مدتی بعد از آن با مطهری رفته بودند، خدمت محمدرضا حکیمی و به او وکالت داده بود که همه کارهایش را اصلاح کند.
***
جلسه پرسش و پاسخی در دانشگاه آزاد بود، یک عده از متحجرین و انجمن حجتیهها آمده بودند. یک کافر در دنیا گیر آورده بودند به نام علی شریعتی، گفتم: آقا جان اینطوری نمیشود. شما بروید اشتباهات علی شریعتی، انحرافش، اغلاطش را جمع کنید و به من بدهید، من هم مال فیض کاشانی، صاحب تفاسیر صافی و مصفا و اصفا را جمع میکنم تا ببینم کدام بیشتر است.
***
عروسی یکی از فامیل که با من و مطهری و شریعتی قوم و خویش بود، من و مطهری چند ساعتی با هم بودیم. از او پرسیدم: چرا اینقدر با علی خشن برخورد میکنی؟ عین همان حرف را که دکتر در مورد آخوندهای درباری گفته بود، گفت: اصلاً بحث علی نیست، من که دائم به خانه پدرش رفت و آمد دارم، با خودش هم که رفیقایم، بحث من این است که شاخهای در حال درست شدن است ـ مجاهدین خلق را میگفت ـ که خود را به علی میچسبانند، علی هم چیزی نمیگوید، من مجبورم با علی اینطور برخورد کنم؛ که آنها افشا شوند.
یعنی مطهری، شریعتی را فدای خط مکتبی خود میکرد. علی هم خود را فدا میکرد تا ارتجاع را بشکند.
علی آدم نبود، فدا بود. فدایی نبود، فدا بود. فدای جامعه و اسلام و مردم.
***
تازه از زندان آزاد شده بود و آمده بود مشهد. خیلی ملول بود، دلیلش را پرسیدم، گفت: اینها مرا ول کردهاند که ضایع کنند. نوشتههایی از من که ابداً مورد نظرم نیست، توی روزنامه ـ به خاطرم نیست کیهان یا اطلاعات آن زمان ـ چاپ میکنند. نمیتوانم اینها را در ایران جواب بدهم، خیلی ناراحت بود و ما فهمیده بودیم که تصمیم به کوچ گرفته است. حتی این قضیه را به استاد هم نگفته بود.
***
سه روز قبل از سفر برنگشتن علی، باز رفقا گفته بودند به خانه ما میآیند، در آن جلسه استاد شریعتی نیامدند و من بعدها فهمیدم این جلسه را علی برپا کرده است؛ البته نه آشکار بلکه پنهان و برای تودیع با دوستان تقریباً دو ساعت به غروب بود، باغچهها را آب میدادم، دیدم کسی میگوید: آی یا الله خودت را بپوشان مرد است. نگاه کردم دیدم علی است. علی قانونش این بود که مثلاً وقتی میگفت ساعت هشت، یازده میآمد. حالا قرار است هفت بیاید، چهار آمده. گفتم واقعاً همان که خودت میدانی هستی!!! گفت: «فکر کردم میآیم اینجا، تا رفقا بیایند حاشیههای مفاتیح را نگاه میکنم، تو که اهل کتاب و مطالعه نیستی که کتاب داشته باشی!!!»
آمد تو و ما تا رفقا آمدند، حدود یک ساعت و نیم با هم بودیم. در حال صحبت، هر دو سیگار میکشیدیم.
ـ البته من بیست سال است، ترک کردهام ـ یک قوطی وینستون وسط بود، من سه تا کشیده بودم، نگاه کردم دیدم از پاکت بیستتایی فقط یکی مانده، آمدم بردارم از دستم چنگ زد، گفتم پسربخش، دختربخش هم که باشد، به من بیشتر رسیده بود؛ گفت این صندوق بیتالمال است، هر کس باید به اندازه مصرفش بکشد.
***
آنشب من خیلی بیشتر از آن چیزی که برای شما لازم باشد، علی شریعتیشناس شدم. حرفهای خیلی خوبی بین ما رد و بدل شد. گفتم: علی زندان چطور بود، استفاده کردی؟ با تمام وجود گفت: خیلی. بعد پرسیدم: علی نظرت راجع به کتابهایت چیست؟ گفت: من که کتاب ننوشتهام؛ آن کویر که یک رمان است. آن یکی جنگ با منافقین است، آنهای دیگر هم همینطور ـ هیچ کدام از کتابهایش را امضا نکرد ـ اما اگر خدا یاری کند و یک فراغتی به دست بیاید، بعد معنی کتاب را میفهمی، که خدا را شاهد میگیرم اگر علی موفق شده بود فرار کند و او را نکشته بودند، کتابهایی نوشته بود که اسلام را تکان میداد.
از خاطرات زندان گفت: «این شش ماه آخر عصر به عصر، روی برنامه خاصی شلاقم میزدند و میگفتند راضی شدی یا نه؟ از من میخواستند که بیا به جای خانم پارسا وزارت علوم و فرهنگ را قبول کن. میگفتم: من خانواده خودم را نمیتوانم جمع کنم، شما بروید بینظمی مرا در جامعه ببینید ـ راست هم میگفت، بد بینظمی بود ـ من فهمیده بودم که ساواک از مخالفت من با روحانیت دل کنده است. بازجویم میگفت: همه مخالفتهای تو بازی سیاسی است، آنها میخواستند با انتخاب من به وزارت مرا خنثی و دانشگاه و روشنفکران انقلابی را یکجا ببلعد. من میدانستم که اگر قبول میکردم و حاضر میشدم با شاه ببندم نخستوزیرم میکرد. و اگر با آمریکا میبستم، رئیس جمهور میشدم و اگر هیچکدام از این کارها را نمیکردم مرا مثل پاپ، یک قدیس روشنفکری میکرد. آنموقع دیگر علی شریعتی نبودم و بعد از آن دانشگاه ضربهای میخورد که پنجاه سال حرکت نمیکرد. این بود که مجبور بودم تحمل کنم و دائم طفره میرفتم. اواخر هم میگفتند: پدرسوخته، ما کاملاً میدانیم؛ تو شاخه دانشگاهی خمینی هستی، منتها با این جور کارها ما را فریب دادی.»
بعد گفتم علی راجع به مجلسی چیزی میگویم که داشته باشی، بحث اشاعره و معتزله را طرح کردم و صحبتهای زیادی کردیم، یکدفعه دست به سرش زد و گفت: خاک بر سرم، کاش این مطلب را زودتر فهمیده بودم. گفت: خیلی فهمیدم؛ واقعاً در این عالمها نبود که به جهلش تعصب داشته باشد.
آن شب گذشت و من بعدها فهمیدم که نقشهاش این بوده که به خارج برود.
***
چند شب بعد حدود ساعت نه و نیم شب، با دوستان بودیم، امیرپور گفت: الآن هواپیمای دکتر نشست، گفتم: علی رفت؟ گفت: بله با شناسنامه جعلی رفت. گفتم: علی رفت که کشته شود. مدتی بعد امیرپور از خانهاش تماس گرفت که بیا اینجا، رفتم دیدم گریه میکند، گفت: دیشب علی در لندن فوت کرده است، گفتم: نه فوت نکرده، علی را کشتند. کمکم رفقا خبردار شدند و با آنها که خارج بودند تماس گرفتیم. بلافاصله استاد شریعتی را بردیم خانه دامادش که مصون بماند.
به استاد گفتیم علی تصادف کرده و ما میخواهیم از اینجا با تلفن مرتب در تماس باشیم.
***
شاه میخواست جنازه را به ایران بیاورد و علی را خودی جلوه دهد ولی ما میخواستیم که از ایران برود. تا روزی که خبر دادند جنازه را به سوریه حرکت دادهاند. آقای خامنهای گفتند: اگر میشد، در روزنامهای تسلیتی بگوییم خیلی خوب بود. من قبول کردم، رفتم دفتر روزنامه خراسان مسئول آگهیها حاجی بازاریای بود که غیر از پول چیزی نمیفهمید. برادرم چهار راه شهدا ساختمانی میساخت که از آنجا ـ دفتر روزنامه خراسان خیابان خسروی بود ـ دیده میشد.
گفتم: آقا جان من یک دوستی دارم که فوت کرده، میخواهم یک اعلامیه قشنگ توی صفحه اول چاپ کنی، هر چه هم پول بخواهی میدهم، ببین آن ساختمان مال مناست، نگاهی به ساختمان کرد، دید خوب شکاری هستم. بالاخره تسلیتی معمولی نوشتم که از نظر مفهومی بد نبود و از نظر ادبیات متوسط بود. نوشته را تأیید کرد. من هم آن موقع که آگهی پنج تا ده تومان بود، صد تومن دادم و گفتم: در یک صفحه خوب چاپ کنید. جوانی آنجا ایستاده بود، گفتم: همین حالا بدهید، خودم به چاپخانه بدهم، جوان را صدا کرد، گفت با ایشان برو، چاپخانه را نشان بده. در راه جوان مرا با اسم صدا کرد و گفت: دکتر شریعتی مرد؟ گفتم: بله، نشست به گریه کردن، گفتم: تو با ما هستی؟ گفت: بله، گفتم: میتوانی کاری بکنی؟ گفت: بگو چه کار کنم. گفتم: من آگهی را همینجا عوض میکنم. تو فقط آنجا بگو آقا گفتهاند این را چاپ کنید. قبول کرد. متن اعلامیه را عوض کردم:
«استاد محمدتقی شریعتی، سوگند به خدا بر اوجی که گرفتهای غبطه میخورم. شهادت فرزند تاریخ دکتر علی شریعتی را به پیشگاه پدر و مرشد او تبریک و تسلیت میگویم.
«حیدر رحیمپور»
رفتیم چاپخانه و من ده تومان هم به چاپخانهدار دادم و گفتم یک جای خوب چاپ کنید.
فردا صبح که روزنامه پخش شد، همة دستگاه دیوانه شده بودند. من فرار کردم و به خانه استاد رفتم، میدانستم آنجا شلوغ است و نمیتوانند دستگیرم کنند.
***
با رفقا رفتیم خانه داماد استاد شریعتی، آقای خامنهای روضه حضرت علیاکبر را خواندند، رفقا زار زار گریه میکردند. بعد فرمودند آگهی روزنامه را به استاد بدهیم، استاد روزنامه را که دیدند، رو به آقای خامنهای کردند و گفتند: «آقا، کشتند علی را»؛ آقا گفتند: «بله، این افتخار نصیب شما شد و ایشان ماندگار شدند.»
(اصل گفت و گو در مجلۀ سوره شماره 17
http://www.iricap.com/magentry.asp?id=3251)
از اواسط دهه 70 شمسی حلقه Xکه از مناصب مختلف بدلیل عملکرد ضد مردمی خود رانده شده بودند با استفاده از امکانات داخلی و خارجی تلاش وسیعی را برای تضعیف بخش هایی ازنظام اسلامی آغاز کردند که متاسفانه بدلیل غفلت نهاد های امنیتی و نظارتی در برخورد با سر شاخه ها اعضای اصلی حلقه X ، هر بار این افراد با بهره گیری از فشارهای تحمیل شده بیرونی موفق شده اند پس از مدت کوتاهی با بازسازی شبکه مجددا فعالیت تخریبی خود را آغاز کنند.
سایت خبری – تحلیلی دیدار به این دلیل که حلقه X در روز های اخیر پروژه جدیدی برای تضعیف دولت اسلامی تدارک دیده است . تلاش می کند تا در این گزارش بخشی از ماهیت پنهان سر شاخه های این حلقه را معرفی می کند و در صورت نیاز زوایای جدیدی از عملیات پیچیده این گروه را آشکار خواهد ساخت.
1- دوران کمون :
پس از آن که روزنامه سلام با سیاست تفرقه افکنی توانست حلقه ای از افراد معاند با نظام اسلامی را دور خود جمع کند و به اصطلاح پیاده نظام رسانه ای این حلقه آموزش های لازم را در آنجا فرا گرفت ، به فرمان اعضای حلقه X ، جمعی از این افراد با کوچ به رسانه های دیگر لایه دیگری را برای فعالیت های رسانه ای خود بوجود آوردند.با پیروزی نیروهای چپ در انتخابات ریاست جمهوری 1376 که مرهون تلاش و پشتیبانی رسانه ای این حلقه بود اکثریت تربیت یافتگان جلسات هفتگی سازمان مجاهدین انقلاب که در دوران کمون زیر نظر بهزاد نبوی ، محسن آرمین ، خسرو تهرانی و... آموزش دیده بودند در رسانه های نوظهور نقش نویسندگان ثابت را بر عهده گرفتند . از جمله این افراد می توان به کسری نوری ، محمد قوچانی و... اشاره کرد.این افراد در دوره های بعدی به سردبیران مشهور روزنامه های زنجیره ای مبدل شدند.
اما حلقه X برای تولید رسانه های پر مخاطب با استفاده از بنیه مالی قوی و رانت های گرفته از سیستم دولتی روزنامه نگاران با تجربه را به استخدام درآورد تا از موفقیت خویش مطمئن شود. بکارگیری افرادی نظیر ح.ق در روزنامه جامعه ، م.ش در روزنامه خرداد ، ا.ر در روزنامه صبح امروز و... فرصتی بود تا نیروهای جوان این حلقه تجربه کار مطبوعاتی بیشتری پیدا کنند.
در این دوران با بسته شدن هر یک از این روزنامه ها شاخه های حلقه X با حفظ نیروهای خود به باز تولید رسانه ای دیگر اقدام می کرد که در نهایت منجر به تصویب قانون ممنوعیت فعالیت نیروهای مشابه در روزنامه های نو انتشار شد.همچنین با آشکار شدن نقش نیروهای ملی-مذهبی و به حاشیه رفتن آنان مرحله جدیدی از فعالیت این حلقه آغاز شد.
2- دوره فترت:
با بسته شدن روزنامه های تفرقه انداز موج گسترده ای از بیکاری و سرگردانی در میان لایه پایینی این حلقه بوجود آمد که در نتیجه منجر به جدایی نیروهای با تجربه مطبوعاتی و حذف سرشاخه های اجرایی این حلقه شد. در این دوران حلقه Xباز هم بیکار نشست و پروژه خطرناک دیگری را کلید زد. در این دوران با نزدیکی نیروهای دو طیف موسوم به کارگزاران و مشارکت حلقه X تلاش گسترده ای برای بازسازی نیروهای سرگردان آغاز شد.
3- دوره بازسازی :
با کاهش تمرکز نهادهای نظارتی و افزایش فشارهای خارجی بر نظام اسلامی و کوبیدن بر طبل استبداد ، متاسفانه فرصت مجددی در اختیار حلقه یاد شده قرار گرفت اما در این دوران مهمترین نقش بر عهده محمد عطریانفر گذاشته شد که هنوز توانسته بود پایگاه رسانه ای بسیار مناسب خود را حفظ کند . در این ایام وی با بهره گیری از حمایت مصطفی تاجزاده و عماد الدین باقی بخشی از نیروهای باقی مانده حلقه را در موسسه همشهری به سردبیری محمد قوچانی گرد هم آورد و به این ترتیب به تولید رسانه های مختلفی پرداخت. در این دوره بود که افرادی نظیر علی خدابخش ، احمد ستاری و... با استفاده از سرمایه های باد آورده هزینه های فعالیت رسانه ای حلقه X را تامین می کردند.عطریانفر با این شگرد موفق شد برخی از نیرو های مخالف کارگزاران را جذب و به این ترتیب نقش پدر خواندگی خود را بصورت بارزی به اجرا درآورد.
4-دوره نوزایی :
با حذف عطریانفر از روزنامه همشهری حلقه X به فکر تولید رسانه های جدیدی افتاد. در این دوران با حمایت اعضای ارشدیت حلقه شاگردان مکتب تفرقه افکنی حلقه به سمت سردبیری روزنامه های بزرگ منصوب و اندک اندک نیرو های باتجربه از صحنه مطبوعات کنار گذاشته شدند.بکارگماری جوانان بی تجربه در جایگاه دبیران و نویسندگان ثابت نشریات این امکان را به حلقه Xمی داد تا بسرعت تمایلات خود را جامه عمل پوشانده و عملیات تخریبی را اجرا کنند.تولید انبوه رسانه های همسو ولی به ظاهر غیر سیاسی نظیر روزنامه های شرق ، سرمایه ، دنیای اقتصاد ، اعتماد ،کارگزاران و... عاملی بود تا این حلقه را در موقعیت تخریبی رسانه ای قوی قرار داد.
4- تغییر محور :
همزمان با تولید رسانه های متفاوت ،حلقه X اقدام به گسترش سیطره خود در رسانه های دیگر نظیر خبرگزاری ها ( نظیر ایلنا ) ، وبلاگ ها و سایت های خبری کرد. همچنین جذب و ساماندهی رسانه های درجه دوم از جمله روزنامه های کم تیراژ ، هفته نامه ها بویژه در شهرستان ها ، ماهنامه ها از دیگر اقداماتی بود که در ماه های پایانی دولت هشتم و با استفاده از رانت های اعضای حلقه به اجرا در آمد تا در افق جدید سیاسی کشور که اعضای حلقه X پیش بینی آن را کرده بودند بکار گرفته شود.
5- مالکیت انبوه :
با شکست نیروهای اپوزیسیون فرهنگی در انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب دکتر محمود احمدی نژاد از سوی مردم بار دیگر حلقه X برای سنگ اندازی در راه دولت منتخب خود را تجهیز کرد در این مرحله با استفاده از ضعف اقتصادی مطبوعات کوچک پروژه خرید نشریات و استفاده از آنان برای در امان ماندن اعضای اصلی حلقه در برابر اقدامات تنبیهی قانونی آغاز شد .خرید یا مشارکت 100 درصدی در اداره روزنامه هایی نظیر جمهوریت توسط ا.ن ، روزنامه اخبار توسط محمد عطریانفر ، روزنامه اعتماد توسط علی خدابخش از جمله مهمترین اقدامات انجام شده بشمار می آید.
6- اعزام به پشت جبهه :
در کنار این اقدامات حلقه X برای حفظ نیرو های شناسایی شده خود یا جلوگیری از ریزش نیرو اقدام به اعزام جمع کثیری از نیروهای رد آستانه بریدن به آن سوی مرز کرد. از جمله این افراد می توان به جمشید برزگر ، سینا مطلبی ، امید معماریان ، علی افشاری ، روزبه میر ابراهیمی ، ابراهیم نبوی ، مسعود بهنود و دهها نفر دیگر اشاره کرد که بر اساس آمار این تعداد به حدود 42 نفر بالغ می شوند.
7- جبهه سوم :
با گسیل گسترده نیروهای حلقه به کشور های خارجی اعضای حلقه X تصمیم به استفاده از این نیرو ها در رسانه های بیگانه گرفتند تا بتوانند فعالیت تخریبی و تفرقه افکنانه خود را گسترش دهند. به این ترتیب نیرو های اعزام شده در رسانه هایی نظیر رادیو فردا ( 9نفر ) ، رادیو بی بی سی ( 11 نفر ) ، رادیو زمانه ( 4 نفر ) و سایت های اینترنتی مانند روز آن لاین و... بکار گماشته شدند.
8- مافیای ثروت:
اما مهمترین قسمت ماجرا از فعالیت حلقه Xنقش صاحبان سرمایه در هدایت و پشتیبانی این شبکه است که متاسفانه تاکنون کمتری توجهی به آن نشده است. کارکرد افرادی نظیر علی خدا بخش که وظیفه اتصال دو سوی (چپ و راست ) کارگزاران را بر عهده دارد ، خدابخش از یک سو مباشر مالی عبدالله نوری است و از سوی دیگر رفیق گرمابه و گلستان عطریانفر.وی سرمایه گذاری لازم در انتشار نشریاتی مانند ضمایم همشهری ، روزنامه خرداد ، فتح ، شرق ، اعتماد و بزودی اخبار را بر عهده داشته است. در دولت قبلی او به عنوان مشاور وزیر جهاد کشاورزی از نفوذ خود برای فروش تجهیزات کشاورزی به این وزارت خانه سود سرشاری را بدست آورد. همچنین خدابخش رفاقت بسیار نزدیکی با شهردار اصفهان ، رییس سابق سازمان هواپیمایی کشوری داشت.
احمد ستاری نیز در سوی دیگر حلقه X همین نقش را بازی می کند. وی با سرمایه گذاری در انتشار روزنامه هایی نظیر صبح امروز ، بیان ، یاس نو و هفته نامه های مختلف نظیر تماشاگران و روزنامه بانی فیلم همزمان مسئولیت تامین امکانات چاپ نشریات حلقه را عهده دار است.
اگر چه اطرافیان در این میان وظیفه تنظیم روابط اعضای گوناگون حلقه با یکدیگر را بر عهده دارد و موثر ترین فرد در سیاست گذاری رسانه ای این گروه بشمار می آید. وی با تشکیل یک گروه کاری و حفظ آن ها در شرایط مختلف اکنون نقشی را بر عهده گرفته که قبل از آن شمس الواعظین از سوی حلقه کیان بر عهده داشت
اقتباس از سایت سردبیر
خبر از سایت شریف نیوز حسن عباسی: دولت نهم سکوی پرتاب دولت اسلامی است
«حسن عباسی» اظهار داشت: اگر انتظار داشته باشیم که دولت نهم، دولت اسلامی و کریمهی مورد انتظار مردم باشد، یک رویا و آرمان بیش نیست بلکه دولت نهم سکوی پرتاب بری دولت اسلامی است. به گزارش ایسنا، وی در همایش از شهر دولت تا دولت عرش اظهار داشت: دولتی که ادعای زمینهسازی دولت اسلامی را دارد از عقبهی تئوریک قوی برخوردار نیست. عباسی اظهار داشت: ذات دولت نهم یک دولت اصولگراست ولی در مقابل این تفکر تفکری به نام اصلاح طلب وجود دارد که به این اصول هیچ قرابتی ندارد و اصلی مانند جهاد را خشونت میدانند. وی ادامه داد: جریان اصلاحات یک جریان گنگ است و اگر جریان اصولگرا نیز نخواهد یک تئوری دقیق برای خود معرفی کند نمیتواند موفق باشد. عباسی تاکید کرد: یک اصولگرا با مدرنیته تقابلی ندارد و کسی که تفکرش دولت مدرن است نمیتواند اصولگرا باشد. وی در ادامه به تشریح شعارهای دولت جدید پرداخت و تصریح کرد: ما از اوایل انقلاب تاکنون دو جریان عملگرا داشتیم که یکی جریان سازندگی و دیگری جریان اصولگرا بود. عباسی تصریح کرد: میتوان از عدالت به عنوان اصلیترین شعار دولت نهم نام برد که در جوامع امروز یک شعار فراگیر است و در این زمینه دو نوع تفکر وجود دارد که یک نگاه ارسطویی دارد که امروز این نوع تفکر رد شده است و از سویی تفکر جان رالز که انصاف را عدالت میداند. در مجموع این دو تفکر تلقی امام صادق(ع) است که میفرماید اگر عقل بر نفس حاکم شود انصاف به وجود میآید و دولت نهم باید مشخص کند که عدالت مورد توجه آنها برابر کدام جریان است؟ وی تاکید کرد: شعار بعدی دولت نهم شعار مهرورزی است که باید مسالهی خود را با تسامح و تساهل مشخص کند. آزادی، حقیقتی است که ریشه در عدالت دارد و هر دوی آنها از مهرورزی متاثر است. عباسی در پایان اظهار داشت: عصر حاضر عصر سیستمسازی است که دولت جدید باید به دنبال این امر باشد یا حق |
|||